سخن نو

به وبلاگ سخن نو خوش آمدید

سخن نو

به وبلاگ سخن نو خوش آمدید

رفته بودم دکتر

از یکی از عزیزان شعری به دستم رسید که عرضه می کنم


رفته بودم دکتر...


دکترِ دیوانه، مثل من شاعر بود

گفت حالت خوب است...؟!

  

من از او پرسیدم:

"دکتری آیا تو؟؟

رنگ رخساره من...

حالت چهره چطور ؟

برق چشمانم چی؟

همگی نرمال است؟؟"


گفت: "حالت خوش نیست..."


دفترش را باز کرد

نسخه را آغاز کرد:


صبح ها یک غزل ناب بخوان!

ظهرها قبل اذان،

یک دوبیتی کافی است...

عصرها سعدی و حافظ  بسیار بخوان

با دو فنجان چای یا قهوه ترک

قبل تاریکی روز، رنگ رخساره عوض میگردد،

حالت چهره ولی دست تو نیست...


"عاشقی آیا مرد؟"

دکتر از من پرسید


من نگاهش کردم... و نمیدانستم

پاسخ سخت سوال ساده..


گفت:

قبل از خواب باید بنویسی هر شب..

و به موسیقی ایرانی اصل

گوش جان بسپاری...

"جان مریم" خوب است

یا "بهار دلکش"

کل اثار بنان که عالی است...


برق چشمانت هم، ساده درمان گردد

دوستانت را بین...! گل بگو! گل بشنو!

و به اندیشه پنهان درونت، هدیه کن یک گل سرخ...!

و کمی دورتر از باغچه خانه خود

تک درختی تو بکار!

و حواست باشد!

که رهایش نکنی... نگذاری ک بگیرد آفت!


من کمی گیج شدم

دکتر اما خندید، به گمانم فهمید

من دیوانه چو او، شاعری در به درم

که اگر صبح شود، یا نسیمی بوزد

و دعایی نکنم، 

یا که خورشید سلامم بکند 

و جوابی ندهم

بی گمان می میرم...


نسخه را برداشتم،

مو به مو و خط به خط، پیش رفتم تا شعر

پیش رفتم تا دوست...

پیش رفتم تا گل...

دو سه روزی که گذشت، حال من بهتر شد...


تو چرا غمگینی؟! 

تو مگر شعر نمیخوانی دوست؟!


صبح ها یک فنجان، غزل تازه سعدی...

قبلِ خواب، شعر نو از سهراب...

شک نکن یار عزیز!

کمتر از یک هفته، دهد این نسخه جواب...

نسخه باشد از من، از تو یک همت ناب.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد