سخن نو

به وبلاگ سخن نو خوش آمدید

سخن نو

به وبلاگ سخن نو خوش آمدید

سفر

همه چیز آنقدر سریع و اتفاقی پیش می رفت که باورش هنوز برایم سخت است.

چند سالی بود که انتظار درست شدن چنین سفری را می کشیدم اما نمی دانم چطور با این سرعت جور شد؟

شاید قرار است همچنان مغلوب قسمت باشیم و روزگار به ما بیاموزد که اصل کارها جای دیگری درست می شود.

 ... نمی دانم..

خیلی ها منتظر درست شدن فرصتی هستند تا با جفت و جورشدن کارهایشان عازم سفر عتبات و زیارت کربلا و نجف و دیگر امکنه مقدسه شوند. اما خیلی وقت ها اگر قسمت باشد قسمت جنبان بالای سر کاری به برنامه ریزی های ما ندارد. درست مثل سفری که اربعین امسال برای من درست شد. 

 

درست یادم نیست نزدیک محرم یا اوایل محرم بودیم که یک شب نزدیکی های سحر خوابی دیدم. خواب دیدم در جائی که برایم غریب است مشغول خواندن نماز جماعت هستم. از تعبیرهایش زیارت گفته بودند. اما کی و کجا؟ نمی دانم و خیلی هم شاید جدی اش نگرفتم.

فکر می کنم چند روز بعد از عاشورا بود که یک روز تلفن همراهم زنگ خورد. یکی از اقوام بود. بعد از سلام و احوالپرسی معمول و کمی خوش و بش، سراغ گذرنامه ام را گرفت گفتم اعتبارش تمام شده. گفت برای تمدیدش اقدام کن چون به اتفاق گروهی از دوستان برای اربعین عازم کربلا هستیم. تاریخ دقیق سفر را که پرس و جو کردم فهمیدم ظاهرا قسمت نیست چون شروع سفرشان دقیقا روز قبل از آزمون کارآموزی وکالت بود که چند ماهی را صرف آماده کردن خود برای شرکت در آن نموده بودم.

ماجرای سفر برایم منتفی شده بود و لذا پیگیری تمدید گذرنامه هم دیگر لزومی نداشت. تا اینکه دو سه هفته بعد درست در شامگاه تولدم بود که همان شخص مجددا تماس گرفت. پرسید گذرنامه ات چه شد که در پاسخ گفتم با توجه به منتفی شدن سفرم بخاطر شرکت در آزمون دیگر پیگیر آن نشدم. اما این بار جوابی شنیدم که اول برایم شوکه کننده و غیرمنتظره بود. گفت رفتن گروه سه روزی عقب افتاده  و این یعنی دو روز پس از آزمون من. او تاکید کرد که سریعا برای گذرنامه اقدام کن تا برای ویزا و بلیت اقدام شود.

نمی دانستم اصلا با توجه به اینکه دو هفته تا سفر باقی مانده همه این کارها شدنی است یا نه؟ اما بالاخره باید تلاش خود را از جائی شروع می کردم. برای تمدید گذرنامه رفتم و با توجه به ازدحام آن روزهای ادارات گذرنامه نهایتا ظرف 4 روز گذرنامه به دستم رسید و بلافاصله برای صدور ویزا اقدام کردم که آن هم حدودا چهار روزی زمان برد و بالاخره ظرف 8-9 روز گذرنامه و ویزایم درست شده بود اما من هنوز در حیرت بودم که آیا واقعا عازم این سفر خواهم شد یا نه؟

یک هفته تا سفر مانده بود که گذرنامه و ویزایم آماده شده بود. گذرنامه و ویزای من حیران. 

آرام آرام خود را آماده می کردم. ولی نمی دانستدااین سفر قسمتم می شود یا نه؟ دیگر وقتی درون هواپیما نشستم داشت آرام آرام باورم می شد که راهی این سفر هستم. برنامه چنان بود که ابتدا به کاظمین مشرف شده و فردای آن روز عازم نجف شده و دو روز بعد عازم کربلا شدیم تا اربعین را در دیار سلطان همه عشق بازی هایمان سپری کنیم و مجددا به نجف بازگردیم تا از آنجا عازم تهران شویم. همیشه آرزویم بودن در چنین ایامی در کربلا بود. از طرفی اربعین و از طرف دیگر شب جمعه. ظهر و غروب اربعین دوبار عازم حرم امام حسین و حضرت ابالفضل شدیم اما ورود روزی مان نشد. قرار به رفتن در نیمه شب جمعه شد و رفتیم. حرم امام حسین علیه السلام همچنان مملو از جمعیت بود که ورودمان ممکن نشد و از بین الحرمین وارد حرم حضرت ابالفضل شدیم. ساعتی در صحن آن حضرت و در صفوف نماز زائران به دعا و نماز مشغول شدیم تا هنگام نماز صبح رسید. نماز جماعت آغاز شد. نماز را خواندیم و خواندیم تا رسیدیم به ....نه این قسمتهای نماز همان جاهائی بود که خواندنش را در خواب دیده بودم و این همه حیرتم را تکمیل کرد.

شاید بهترین و عجیبترین سفر عمرم را تجربه کرده بودم.

الآن که 12 روزی از بازگشتمان می گذردبه این یقین رسیده ام که غیر از برنامه ریزی های ما اراده ای قوی تر هم وجود دارد که تدبیرکننده امور است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد