هشتم ذیحجه هر سال آغاز حج مومنانی است که چند هزار کیلومتری را طی طریق نموده اند تا حجی بجا آورند که لازمه اش عشق به معبود است و توان جسم و تمکن مال.
ویژگی حج واجب آن است که تمام اعمال آن تنها در 5-4 روز خاص انجام شده و با اجتماع چند میلیون مسلمان در قسمتی خاص از زمین وسیع خدا انجام می شود.
اما چرا حج؟ چرا اجتماع این خیل مومنان در یک محل و چرا چرا چرا...؟
کعبه یا بیت العتیق بنایی در میان مسجدالحرام در شهر مکه و کشور عربستان واقع است که مقدسترین مکان دین مبین اسلام محسوب محسوب شده، قبلهگاه عاشقان و شیفتگان معبود است.
بنابر روایت مسلمانان هنگامی که چشمه زمزم از دل زمین جوشید مردم در این منطقه و به سبب آب این چشمه جمع شده شهر مکه را تشکیل دادند و ابراهیم به فرمان خدا ساختمان کعبه را که در اثر طوفان نوح تخریب شده بود بازسازی کرد.
----------------------------------------------------------
حج نیز مانند هر عبادت دیگری فلسفه خاص خود را دارد که به تفصیل بدان اشاره می شود:
بر محور کعبه از شش گوشه، منطقه ممنوعه، یا حرم امن الهى است. در این منطقه که حد آن در کتابهاى مربوطه کاملاً مشخص است، وظایفى بر عهده حاجیان مُحرم و یا حتى افراد دیگر است از جمله عدم تعرض به گیاه و صید حرم و پناهندگان حرم که ناشى است از: امن بودن گیاه حرم، امن بودن حیوان حرم، امن بودن پناهنده به حرم، حرام بودن جنگ در حرم و ... و این همه، نگهدارى حریم مطهر خانه خدا و بسط و گسترش دادن معنویت و تقدس و احترام بیتالله الحرام و به وجود آوردن جایگاهى نسبتاً وسیع است که نسبت به همه امکنه کره زمین مزیتى تام و تمام به نفع زندگى مادى و معنوى انسانها داشته باشد، منطقه صلح کامل و امنیت کامل و دوستى و تعاون کامل و کنترل کامل آدمى حتى از تعرض به گیاه و حیوان ... تا چه رسد به همنوعش، انسان! ...
از جمله، براى ورود به حرم باید احرام بست و چه زیباست وحدت ریشهاى «حرم» و «احرام» که به یک تعبیر دقیق مىتوان «احرام» را بازسازى «حرم» در وجود «مُحرم» شمرد: حاجى که احرام بر مىبندد، گویا «حرم امن خدا» را در «وجود خود» به وجود مىآورد و منطقه وجود خودش را منطقه ممنوعه و منطقه صلح و آرامش و منطقه امن و امان اعلام مىدارد و راستى در واقعِ امرهم، بدین منوال است ... که پس از احرام 24 مورد بر حاجى حرام مىشود:
حاجى حق ندارد حتى موى خود را ـ یک موى خود را ـ بکند. حق ندارد دندان خود را در آورد، حق ندارد خون از بدن خود یا دیگرى در آورد، حق ندارد به حیوان و حتى حشرهای که در بدن یا لباس اوست و یا در حرم است، تعرض کند، حق ندارد با فردى ولو غیر حاجى به مجادله و «لا والله و بلى والله» گوئى بپردازد و محرماتى دیگر از این مقوله ...
از سوى دیگر حق ندارد بر گرد محور شهوت بگردد، حتى برگرد مقدمات آن: خواستگارى رفتن براى خودش یا دیگرى، عقد کردن براى خودش یا دیگرى، هرگونه نگاه شهوت آلود یا کار شهوت آلود (چه قبلاً حلال بوده یا نه) حتى عطر زدن، بوى خوش بازار عطر فروشها را استشمام کردن، بینى خود را از بوى بد گرفتن، از آفتاب به سایه رفتن، سر پوشیدن، پشت پا را پوشیدن ... غرض برشمارى همه محرمات احرام نیست، و بلکه منظور از این برشمارى اشارهوار تجسم بخشیدن به حالت پر معنویت و پر تقدس مُحرم است که از وجود او یک حرم امن الهى ساخته است
حاجى پس از احرام، حالتى فرشتهگونه مىیابد: پاک از آلودگیهاى مادى، از شهوت، از غضب و از هر چه که ممیزات حیوانى اوست ... و چنین حالتى براى همه آینده آدمى به یاد ماندنى و فراموش ناشدنى است و از این رو سرمشق گرفتنى و پندآموز است. براى تعلیم آدمى، باید به روشى دست زد که براى همیشه به یادش بماند. و بدین علت است که به حاجى دستور دادهاند که لباس دوختهاش را از خود دور کند ...
حاجى به نشانه جدائى از وابستگیها و پیوستگیها و فرو هشتن همه نمودارهاى امتیاز و برترىجوئى و فخرفروشى، لباس از تن بیرون مىآورد و به دو جامه سپید ساده بسنده مىکند تا تمام امتیازاتى را که مدسازان و طراحان و خیاطان در هزار هزار مد لباس از نظامى و روحانى و نژادى و قبیلهاى و لباسهاى مخصوص پادشاهان متکبر و زمامداران پر ادعا، اختراع کردهاند زیر پا گذارند تا از تمامى ملل و اقوام و همه شئون و مقامات و پستها و حاکمیتها و محکومیتها، یک واحد تمام عیار خالص و مخلص و بى غل و غش در کمال یگانگى و برادرى و برابرى در شکلى واحد و ظاهر و طاهر، سپید و درخشنده و خدائى ... در پهندشت بیکرانه سرزمین توحید و حرم مقدس امن الهى به نمایش گذاشته شود ... این نمایش، براى همیشه، در ذهن و حافظه فرد فرد حاجیان حاضر در صحنه و نیز در حافظه کل جامعه اسلامى و نیز کل جامعه بشرى به عنوان یک منظره بدیع و بىنظیر و الهام بخش و آکنده از پیام صلح و دوستى و معنویت و اخلاص و یکتاپرستى خواهد ماند ...
«لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمه لک والملک لا شریک لک لبیک.»
تنها واجب حج که از مقوله «لفظ» است و «کلام»، به جز نماز طواف که همان نماز معمولى شناخته شده است، همین کلمات پر طنطنه و پر جلال و شکوه است! در سراسر حج، حاجى هیچ سخن و ذکر و ورد و دعاى واجبى به جز همین «لبیک» هاى واجب ندارد. در حقیقت حج نمایش بیشترین «عمل» است همراه با «کمترین» و «کوتاهترین» گفتار!
فقها فرمودهاند: مقدار واجب تلبیه، همان چهار لبیک اول است، اثر این نواى هم آهنگ و با شکوه که حاجیان در اخلاصى بىنظیر با صداى بلند، هم آوا تکرار مىکنند در تلقین روح اطاعت و پیروى از فرمان خدا و اجابت دعوت پروردگار، چیزى نیست که به وصف آید یا قلم و بیانى بتواند به ژرفاى آن برسد و بازگو کند.
عرفات، سرزمین شناخت، سرزمین اولین انسان، که هبوط کرد و دوباره راه صعود بازگرفت ... سرزمین آدم و ابراهیم و محمد صلی الله علیه و آله، سرزمین تجلى کامل جبرئیل بر پیغمبر، سرزمینى برّ و برهوت، بىهیچ نشانه و ساختمانى ... در اینجا انسان است و زمین و آسمان ... کدام سرزمین است که آدمى را بدینگونه در متن خلقت طبیعى و حقیقىاش قرار دهد؟ ... عصر درخشنده بازگشت و توبه و انابه ... در عهد بازسازى و تکوین شخصیت جدید ... اینجا جایگاه اعلام ابدى احکام و اسلام توسط آخرین سفیر وحى الهى است. در اینجا آدمى در هالهاى از عظمت و سکوت، الهام و معنویت، اندیشه و تامل، راز و نیاز و مناجات و دعا و عبادت محو مىشود. پیغمبر فرمود: «الحج عرفه». حج، همان عرفه است. اگر در این اولین منزل حج، روح و قلبت دگرگون شد و انقلابى و تحولى یافتى و وقوف در عرفات، تو را به درنگ و تفکر و تدبر واداشت، و نیز وقوف به مشعر این حالت را به کمال رساند و «وقوفین» به درستى انجام یافت، زیر بناى سایر مناسک مستحکم و خلل ناپذیر شده است. قبلاً اشارت رفت که تدبر و تأمل، باید پایه حرکت و جنبش باشد. «وقوفین» مبدأ و پایه و مایه همه مناسک شریف و ارجمند حج است. و لذا در تمامى اعمال حج، رکنى نداریم که حتى ترک سهوى و غیر عامدانه و بدون تقصیر آن نیز موجب بطلان حج گردد.(2)
در عرفات، حاجى از زمین و آسمان، الهام مىگیرد، از جان تطهیر یافته و منزه شده خودش الهام مىگیرد، از این خلق یکرنگ فراهم آمده از سراسر جهان که با زبانها و رنگها و نژادهاى گوناگون به بازشناخت خویش و جهان خویش و خداى خویش مشغولند، الهام مىگیرد ... نکته بسیار تأمل دیگر آن که در صحراى عرفات، بالخصوص، صحراى محشر تصویر مىشود و حاجى با تداعى قیامت و حساب و کتاب الهى، حالتى از انقطاع و تضرع پیدا مىکند که به راستى از او انسانى تحول یافته، متعالى و متکامل و رو به آخرت و در خور «وصال» و تشرف به «حرم» مىسازد.
«فاذا افضتم من عرفات فاذکروا الله عندالمشعر الحرام.»
این آیه کریمه براى حاجیانى که غروب روز نهم، به سوى مشعرالحرام کوچ مىکنند رنگ و بو و تلألؤ و درخشندگى و جذبه و حال و هواى ویژهاى دارد ... . «مشعر»، حرم است، «عرفات»، حرم نیست، تو براى ورود به حرم، از حرم، احرام بستى و براى آن که لایق حرم شوى، بیرون از حرم در صحراى عرفات، خود را بازشناختى و بازساختى و اینک شبانه عازم حرم خدائى، مشعر، حرم است، منا حرم است، مکه حرم است، و تو مرحله به مرحله اجازه ورود مىیابى ... شب را در مشعر طبق آنچه در آیه مبارکه گذشت به ذکر خدا مىگذرانى و طبق سنت و رویه معمول، به کار تجهیز نیرو و تهیه سلاح براى نبرد با شیطان مىپردازى، سنت است که سنگریزههاى رمى جمرات را از سرزمین مشعرالحرام گردآورى ... این تعلیم، آمادهسازى افراد براى مقابله با دشمن است ... شبانه و در آرامش و به حال پنهانى و نیمه پنهانى ... این حالت پنهانى و نیمه پنهانى براى آنها که شب دهم در مشعرالحرام بودهاند، کاملاً محسوس است.
منطقه کوهستانى و پرفراز و نشیب مشعر، که بر خلاف عرفات، بسى ناهموار است، هزاران هزار حاجى را شاهد است که همه، رازگونه و «در گوشى» وار، نقطه به نقطه، تنها و دو نفره و چند نفره ... به فراهم آورى سنگ براى نبرد فردا مشغولند. و به یاد داشته باش که بدون تهذیب نفس و (وقوف) در عرفات و مشعر و بدون دریافت و بازیافت شخصیت معنوى جدید، صلاحیت و لیاقت و آمادگى براى نبرد فردا را نخواهى یافت.
منا سرزمین آرزوها، سرزمین ناوردگاه پیروزمند ابراهیم، که بیشترین و سختترین مناسک حج در مدتى بیش از همه مدت حج (در کوتاهترین فرض) انجام مىگیرد ... سرزمین نبرد با شیطان و قربانى و تقصیر و شب را به روز آوردن در حالت بیم و امید و با ذهنیت و روحیه و اندیشه مجاهد خستگى ناپذیری که سه روز متوالى به نشانه حدیث و پشتکار و تداوم نبرد تا مرحله نهایى پیروزى قطعى بر دشمن، جهاد خود را با نشاط و امید و سخت کوشى و پایدارى ادامه مىدهد.
در این سرزمین، با «تقصیر» بسیارى از محرمات احرام به تفصیلى که در کتب فقهى آمده است حلال میشود و حاجى، در اینجا پس از قربانى لباس عادى خود را مىپوشد و آماده براى وصل یار و ورود به حریم معبود و طواف خانه خدا و سعى صفا و مروه مىشود ... در منا جهاد روزانه و تأملات شبانه تواماً انجام مىگیرد و این هر دو مکمل یکدیگرند. و بسیارند حاجیانی که پس از قربانى، راهى مکه مىشوند و طواف و سعى را بجا مىآورند و باز به منا باز مىگردند و تو مىتوانى این سه روز و دو شب را در منا بمانى و عصر دوازدهم یکسر، براى اتمام مناسک به مکه بازآئى ...
(نکته: در روال جارى عصر ما کنفرانسها و گردهمآئیها و بحث و تبادل نظر در مسایل دنیاى اسلام، در منا صورت مىپذیرد که از نظر کلى پسندیده مىنماید، به شرط آن که شکل بىمحتوا و حرف بىعمل و از این بدتر، خداى ناکرده در جهت خلاف رضاى خدا و مصالح مسلمین نباشد).
تمرینى زیبا براى تلقین روح جهاد با دشمن ... جمرات ثلاث، الگوهاى پلیدى و ناپاکىاند. در اینجا ابراهیم خلیل(ع) با وسوسه شیطان (درباره حج و یا ذبح اسماعیل) در آویخت و با او نبرد کرد و او را مغلوب ساخت. این، سنگ پرانى بىمعنا، به یک جرثومه برآمده بدترکیب نیست، این، آمادهسازى نمونهوار بشر، براى نبردهاى سهمگین و همیشه مکرر و روزانه در عرصه زندگى است. «رمى» به تعبیر «حافظ عامربیک» محل سازى «دست جنگى» است. «رمى» در دست تو، ملکه کارآئى و دشمن یابى و نشانهگیرى درست و دقیق ایجاد مىکند ... که چنین دستى براى آینده زندگیت بسیار کارساز و مشکل گشا خواهد بود.
سنت بزرگ ابراهیم خلیل و یادگار همیشه جاوید فداى اسماعیل ... به یاد داشته باش که، فردى سالخورده که سالیان پربرکت عمرش را در تلاش و رزم و هجرت و ترک مال و اولاد گذارنده، اینک در اواخر عمر، که تمام امیدش در فرزند دلبندش که ناامیدانه و بر سر پیر شمع شبستان زندگیش شده متبلور است مأمور مىشود او را براى خدا قربانى کند ... و وقتى ابراهیم، بر سر مأموریت خود کام صدق برداشت و با تمام جان از سر فرزند گذشت و بر گلویش کارد کشید، به فرموده قرآن:
«و نادیناه ان یا ابراهیم. قد صدقت الرویا انا کذلک نجزى المحسنین و فدیناه بذبح عظیم...»(3) برایش فدا آمد و مأمور به ذبح گوسفند به جاى فرزند شد ...
و بدینسان، قربانى که آخرین عملِ در حال احرام حاجى است، ضمن تجدید خاطره فداى عظیم ابراهیم در برابر آن فداکارى مدهوش کننده و عقل ربا، به حاجى تعلیم فدا کردن مال در راه خدا مىدهد ... فدائی که براى خودش و براى خلق خدا سود مادى نیز در بردارد: «فکلوا منها و اطعموا الباس الفقیر.»(4)
و بر مسلمین جهان است که با همکارى و همفکرى پروژه تحسین برانگیز تجمید و کنسروسازى گوشتهاى قربانى در حج را به گونهاى که بشود آیه قرآن را به طور کامل به کار بست و از اسراف و تباهسازى و به خاک سپارى گوشت قربانى جلوگیرى کرد، تکمیل کنند و از این راه از پایمال شدن و ضایع شدن یکى از حکمتهاى احکام حج مانع شوند.
یکى از مناسک حج که در عمره، به معنى پایان عمره در حج، پایان یک مقطع از اعمال حج است «تقصیر» است یعنى مقدارى از موى سر و صورت را کوتاه کنى و یا ناخن بگیرى ... این عمل، بخش بزرگى از محرمات احرام را بر تو حلال مىکند ولى هنوز کاملاً «مُحِل» نشدهاى، هنوز نمىتوانى نیازهاى شهوانى عمده خود را برآورى. «عطر» و «زناشوئى» همچنان بر تو حرامست ... تقصیر مىتواند نشانهاى از آن باشد که در مرحله شستشوى تن و جان تا حدى موفق بودهاى و اینک باید براى موفقیت نهائى، هم در منا و هم در مکه، بخشى دیگر از مناسک را به پایان رسانى، پس «امید» و «آرزو» در اینجا تجلى ویژهاى دارد. آیا «منا» را بدین خاطر «منا» خواندهاند؟
امام محمد غزالى در احیاءالعلوم و فیض کاشانى در محجةالبیضاء مطالبى آوردهاند که برگزیدهاى از محتوایش این است:
طواف، نماز است. مراتب تعظیم و تکریم و بیم و امید و محبت را مراعات کن. تو اینک همچون فرشتگانى هستى که بر گرد عرش الهى طواف مىکنند «گمان مکن که مقصود، طواف جسم و بدنت در اطراف» «خانه» است بلکه مقصود، طواف قلبت به ذکر «صاحب خانه» است هیچ ذکرى را جز به نام او آغاز مکن و به پایان مبر، همانگونه که طواف را به خانه آغاز مىکنى و به خانه پایان مىبرى و بدان که طواف اساسى طواف قلب است به پیشگاه الهى و «خانه» مثال ظاهرى است در این عالم ملک براى حضرت ربوبى که به چشم ظاهر دیده نمىشود. همانطور که بدن مثال ظاهرى است در عالم شهود براى قلب (5) و باید دانست که عالم ملک و شهود (عالم حس) براى کسى که در، به روى او گشاده است پله به پله بالا مىرود ... این که در اخبار آمده است که «بیتالمعمور» در آسمانها در مقابل «کعبه» قرار گرفته و ملائکه در اطراف آن مانند مردم در اطراف کعبه طواف مىکنند اشاره به همین موازنه و هماهنگى عالم «ملک» و «ملکوت» است. و چون مرتبه غالب مردم از چنین طوافى قاصر است مأمور شدهاند تا حد امکان به آنها تشبه نمایند ... (پایان برگزیده محتواى کلام غزالى).
بدنیسان طواف، شاه بیت پرطراوت و دلنواز غزل شیوا و شکوهنده حج است. طواف تبلور مقام قرب و وصل عبد و معبود است ـ طواف تنها منسکى است از مناسک حج که به همراه نمازش باید با طهارت انجام گیرد. شرط هیچ یک از اعمال حج، آن نیست که حاجى با وضو باشد. یا اگر غسلى بر او واجب است، غسل کرده باشد و یا زن در عادت ماهیانه نباشد، تمام اعمال حج به جز طواف و نماز طواف بدون طهارت صحیح است. طواف دور خانه خدا، به دنبال همسان و هم وزن نماز است ... آرى: نماز، همان طواف است که به صورت ساکن و رو به خانه انجام مىشود و طواف همان نماز است که به صورت متحرک و به دور خانه انجام مىشود.
براى تصویر بیشتر این تصور، کعبه را مرکز دایرههائى فرض کن که در شعاعهائى متفاوت و محیط بر یکدیگر از «مطاف» (نزدیکترین و کوچکترین دایرهاى که بر محور بیت با طواف ترسیم مىگردد) تا اقصى نقاط مختلف کره زمین، این دایرهها که همیشه به طور محیط بر هم در پهناى کره زمین ترسیم مىشود، از نمازگزارانى تشکیل مىگردد که از چارسوى جهان، در وطنهاى خود رو به خانه کعبه نماز مىگذارند، اگر نمازگزارانِ یک دایره از این دایرههاى محیط را در نظر بگیرى، مىبینى حالت یک طواف را دارند، منتها طوافى ساکن به صورت نماز ...!
از لحاظ دیگر، طواف کنندگان بر محور بیت، نیز دایرهاى را ترسیم مىکنند که گویا همه دایرههاى ترسیم شده از نمازگزاران سراسر گیتى را در طواف خود به نمایش مىگذارند. نمازگزاران سراسر گیتى، هر کدام در هر قوس از هر دایره، نمایشگر طواف طواف کنندگان بیتاند و طوافگران بیت، ترسیم کنندگان نماز نمازگزاران سراسر گیتى. تو هر جا که هستى وقتى به نماز مىایستى قوسى از دایرهاى هستى که قوسهاى دیگر آن، در شعاع تو، به نماز ایستادهاند و قوسهاى این دایره، در حقیقت، از دور دستترین فاصله به کعبه، با نماز خود، دایره کوچک طواف را در مقیاسى بزرگ و بزرگتر بازسازى مىکنند. و طائفان متحرک حاضر در مسجدالحرام نیز، تجسم بخش دایرههاى بسیار مکرر طائفان ساکن غایب، در سراسر جهانند ...!
با این تصویر، طواف دور خانه خدا منحصر به حاجیان نیست و بلکه نمازگزاران در سراسر گیتى، در هر شعاعى که باشند و هر دایرهاى را کوچکتر یا بزرگتر تشکیل دهند، گوئى از دورترین نقطه بر گرد خانه طواف مىکنند: طوافى ساکن در صورت نماز ...! در یک کلام: «طواف»، «نمازِ» متحرک است و «نماز»، «طوافِ» ساکن ...
نماز و طواف، یک عبادتند در دو شکل یا یک روحاند در دو کالبد و در توضیح بیشتر آن مىتوان گفت که جذبه و عشق، به دو گونه در اعمال و حرکات عاشقِ مجذوب تجلى مىکند: یا با آرامش و تامل و به گوشهاى نشستن و زمزمه عشق سرودن ... و یا برخاستن و به جنبش در آمدن و از خود بىخود شدن ... . تجلى نخستین، نماز است و تجلى دوم طواف. طواف و نماز نمایانگر مطهرترین و مقدسترین و پرشکوهترین و پر جذبهترین و روحانىترین و ملکوتىترین حالات یک انسان است (الصلوه معراج المؤمن) آدمى در هیچ حالتى، تا بدین حد از قرب و وصال و نزدیکى تام و تمام به راز آفرینش و کُنْه هستى و معشوق همه جهان و معبود کل هستى، بهرهمند نمىگردد.
طواف، از سوى دیگر نمایشى از گردش دایرهوار کل نظام خلقت بر محور خالق است که از او مىآغازند و بدو مىانجامند. طواف بازساخت سیر حیرتانگیز و سرگردانى و چرخش دایرهاى ذره ذره عالم هستى است. طواف، در عین حال، آغاز یک گردش جدید و یک «محوریابى» جدید است که زندگى انسانِ جداىِ از حقیقت و ـ پیوسته گردند بر محورهاى فانى و باطل دنیا را بر محور حق و عدل و طهارت و پاکى به گردشى مجدد مىاندازد. محور ما در اعمال و حرکاتمان، مگر جز همین آزها و طمعها و همین هدفهاى مادى و فانى دنیوى است؟ طواف، دگرگونسازى محور چرخش زندگى ماست ... .
طواف یک رمز دیگر دارد و آن این که انسانِ تکنگر و تک بعدى را به همه سونگرى فرا مىخواند و توجه او را از یک جهت به همه جهات سوق مىدهد.
یک سنگ سیاه معمولى، که بىهیچ مزیت طبیعى و ساخت رمزوار و ناشناخته، به عنوان «یمین الله» معرفى شده است. حجرالاسود، بمَثَل، چونان پرچمى است که در بافت و ساخت ظاهرى، تفاوتى با نظایر خود ندارد، اما رمز و نشانِ گویاىِ همگى تاریخ و موجودیت و شرافت یک ملت است. پارهاى، استلام حجر را چون احترام به پرچم یا سلام به آن تصور کردهاند که در بین ملل عالم مرسوم و معمول است. این تصورى درست مىنماید که با روایات «مصافحه با خدا» و امثال آن هم سوئى دارد... .
حجر در تصورى دیگر قلب بیت است که گوئى هر چه قدس و حلال و معنویت و جذبه و شکوه است از همین عضو کوچک به سراسر بیت تزریق مىگردد و بیت نیز به نوبه خود نسبت به مسجد و مسجد به مکه و مکه به حرم و حرم به سراسر جهان همین موقعیت را داراست. قلب معنویت در «حجر» مىزند و از آنجا به بیت جریان مىیابد. کعبه خود قلب تپنده مسجد مىشود و مسجد قلب شهر مقدس مکه است که خون معنویت و تقدس به عروقش مىرساند و شهر مکه، محدوده حرم را اشراب مىکند و از این مرکز مطهر و منور است که سراسر گیتى از شراب ناب توحید سرمست مىگردند .
«حجر» با دیدى دیگر رمز وحدت همه بشریت است: گوئى انسانهاى همه روى زمین با استلام حجر وحدت در خاک و کشور را اعلام مىدارند. همه یک سرزمین دارند و حد و مرزى بین خاک وطنها نیست. در «حجر» تمام مردم از یک نژاد و یک خاک و یک طبیعت اعلام مىشوند. (6)
سنت است حاجى پس از طواف، به سوى زمزم رود و از آب زمزم بنوشد و آنگاه به سوى کوه صفا رود و سعى خود را به سوى مروه، با دعاهاى بلند و با شکوهى که یادآور روح ملکوتى آخرین سفیر وحى الهى است آغاز کند.
صفا، یادگار نخستین فریاد اعلام نبوت خاتم انبیاء حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و صحبهالمنتجبین) است. و سعى از این کوه تا آن کوه، ضمن تجدید خاطره پىجوئى جان فرساى هاجر مادر اسماعیل در جستجوى آب براى فرزند خردسالش، نمایشگر حالت بیم و امید و خوف و رجاء حجگزار است. در هیچ کجاى عالم، در فاصله هیچ دو کوهى چون صفا و مروه این همه خاطرات روحانى و ملکوتى و سیر انفسى وجود ندارد. در سعى بین صفا و مروه چه مىخواهى؟ کو به کو به دنبال دوست گشتن و بىتاب و مضطرب در جستجوى قرب بودن، حالت حیرت و سرگشتگى را پس از تقرب یافتن در طواف، مجسم کردن. حاجى در سعى، کوشش پیگیر و مکرر خود را براى ادامه راه وصال به نمایش مىگذارد و اضطراب خود را نشان مىدهد و به خصوص در «هروله» جزر و مد روحى و انعکاس این جزر و مد در تمامى اعضاء بدن و سراسیمه شدن و بىتاب شدن، به خوبى تجلى مىیابد. و به خصوص هروله، از سوئى موجب فرو ریختن بارهاى سنگین کبر و خودبینى و انانیت و خودپرستى است. در روایت آمده است که «خداوند هیچ منسکى را بیش از سعى دوست ندارد زیرا همه جباران و گردنکشان در اینجا ذلیل مىشوند.»(7)
پینوشتهای این بخش:
1ـ آل عمران: 96 .
2 ـ رجوع شود به رسالههاى عملیه.
3 ـ صافات: 107 ـ 105 ـ 104 .
4 ـ حج: 28 .
5 ـ مراد از قلب در این موارد، همان جوهره نفسانى و مجرد با روح و جان آدمى است.
6 ـ عمر حافظ بیک ـ فلسفه حج.
-----------------------------------------
منابع:
1- سایت تابناک
2- سایت تبیان